نگارنگار، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

فسقلی مامانی و بابایی

چه مامان تنبلي!!!!

سلام نگارم!!! خيلي خجالت آوره كه تا امروز كه شما ١١ماهت شده من پست جديدي بعد از ٥٥ روزگيت نذاشتم....... اما باور كن وقت نميشد!!! صبحها كه سر كارم، وقتي هم كه بر ميگردم در خدمت شمام، اگر هم خواب باشي كه باز هزار تا كار عقب افتاده دارم، قول ميدم كه ديگه زود به زود بيام!!!! پس فعلا باي تابعد
15 شهريور 1392

خاطرات زايمان طبيعي من - قسمت ٣

يك ساعتي به همين منوال گذشت. ماما چند بار اومد سرمم رو چك كرد، فشارم و گرفت، و دو بار هم معاينه كرد كه بدترين قسمتاش بود!!!!  البته يك نكته رو هم بگم كه شيفت مامايي كه صبح من و پذيرش كرد ساعت ٧ تموم شد و ماماي ديگه اي اومد كه خدا رو شكر از خودش بهتر بود!جوون بود و چهره زيبا و مهربوني داشت، از اين بابت شانسم خوب بود ماماهاي خوبي اومدن سراغم!  خانم ديگه اي كه حدودا نيم ساعت بعد از من اومده بود واسه زايمان آوردنش رو تخت كناريم ، درد زايمان نداشت، ولي هفته چهل رو رد كرده بود. اومده بود واسه القاى زايمان، خيلي ترسو و جيغ جيغو هم بود، و متاسفانه ماماي بد اخلاقى هم گيرش افتاده بود. هزار بار خدا رو شكر كردم كه ماماى من خوب از آب در اومد!!! :))  حدودا...
25 آذر 1391

خاطرات زايمان من - قسمت ٢

تو بلوك زايمان كسي نبود، بر خلاف تصور من كه فكر ميكردم الان چند تا زايو در حال جيغ زدن هستن. از اين بابت خيلي خوشحال بودم، چون فكر ميكنم اگه صداي داد و فرياد بقيه رو ميشنيدم ترسم چند برابر ميشد .يه روپوش پشت باز بهم دادن كه فكر كنم اسمش گان بود. لباسهاي خودم رو هم ريختم تو يه پلاستيك و دادن دست همراهيا. مامانم و احسان و مامانش و باباش پشت در بلوك زايمان منتظر بودن، رفتم روي يك تخت دراز كشيدم ، يك آنژيوكد به دستم وصل كردن و سرم زدن بهم. ماماي مهربون اومد معاينم كرد و گفت ٥-٦ سانت باز شده، پرسيد از كي درد داري؟ واسش توضيح دادم. گفت پس دردهات و كشيدى. ٢-٣ساعته كارت تمومه. ساعت نگاه كردم ، ٦:١٥ بود . ماما رفت و تلفنى با كسى صحبت كرد كه مشخص بود د...
14 آذر 1391

خاطره زايمان طبيعي من

سلام نگار قشنگ من! بالاخره تو به دنيااومدي و من بالاخره فرصت كردم بيام خاطرات زايمانم رو بنويسم. :)) نگار قشنگ من در تاريخ ١٨ مهر سال ٩١ ، ساعت ٨ صبح در بيمارستان رضوي به روش طبيعي متولد شد. اين تاريخ و زمان و مكاني هست كه امكان نداره حتي يك صحنه اش هم از جلوي چشمم بره تا آخر عمرم. امروز نگارم ٥٥ روزشه، سالم و سلامت و تپل مپل ، كه به خاطر همين سلامتي و خوشگليش روزي صدها بار از خدا متشكرم. هرروز به خاطر اين نعمت بزرگ زندگيم از خدا تشكر ميكنم ....... و ازش ميخوام كه تمام طول زندگيش در پناه خودش حفظش كنه. خوب حالا بريم سراغ خاطرات اين ٥٥ روز: هفته آخر دوران بارداريم به علت اينكه در اثر سرما عضله پشتم گرفته بود خيلي عذاب آور بود. انقباضها...
12 آذر 1391

سلام باباییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خودم

از امروز منم برات تو وبلاگی که مامانت واست درست کرده می نویسم . ا مشب با مامانت نشستیم سر انتخاب اسمت یه مسابقه را انداختیم و به اسمهایی که دوست داشتیم امتیاز دادیم و اسمای نگار و صبا تا حالا بیشترین امتیاز و گرفتن. ولی انشاءا.. تا 1.5 ماه دیگه که صورت قشنگتو ببینیم صبر می کنیم تا خودتم بیای و اسماتو صدات کنیم و ببینیم به کدومش عکس العمل نشون می دی. در ضمن اسمایی که امشب نوشتیم و امتیاز دادیم رو هم می نویسم: ( امتیازها بین 5-1 ) نگار 5 ساناز 4.5 صبا 4.5 فرناز 4.5 مهرناز 4 کیانا 4 ارغوان 3.5 صنم 3.5 قربون بابایی خوشگلم بشششششششششششششششششششششششششششم :-X ...
25 مرداد 1391

هفته 31

سلام عزیزمامان! کوچولوی کچل من..... چه خبراز اون طرفا؟ نمیدونی مامان چقدر  بی تاب دیدنت شده عزیزم! جنب وجوشت رو هر روز احساس میکنم. خیلی خوشحالم  میکنه، ادامه بده فسقل من. هرچقدر دوست داری وول وول بخور مامانی. راستی! اتاقت کم کم داره روبراه میشه. :) چند تا عکس از لباسات و وسایلت گرفتم  که می گذارم. هرچند بیشتر لباسای پسرونه داری الان! :) خوب تقصیر خودته  عزیزم. اما قول میدم بهت چند روز دیگه برم برات پیرهنای خوشگل هم بخرم.  بلوز دامن، کفش های پاپیون دار خوشمل! ! :) تو فقط نگران هیچی نباش. مامان حواسش به همه چی هست. حساب همه چی رم داره. شما فقط مواظب سلامتی خودت باش دخترم. بی صبرانه منتظر...
18 مرداد 1391

دختر یا پسر.... مساله این است‏!‏

سلام عسلکم. چند وقته می خواستم بیام و از سفری که با بابا رفتیم شمال و تهران برات بگم، اما جور نمیشد. حال اون شاید بعد ها اومدم دربارش صحبت کردم.      ....... اما مساله دیگه ای که میخوام بهت بگم اینه که دو شب پیش رفتم سونو گرافی بهم با کمال تعجب گفت که  شما دختری!!!!!! جیگر مامان!!! خوب ما رو ٢ ماه گذاشته بودی سر کار ها!!!! :)) حالا من با این لباس پسرونه هایی که برات خریدم چه کنم!!! ؟؟؟  البته دیگه اعتمادی به سونو گرافی ها نیست. بذار خودت بیای بگی چی هستی!!!  برای من و بابات که اصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصلاااااااا فرقی نداره. دختر و پسر هر دو شیرینن!!!  حالا بازم هفته دیگه یه وقت سونوی دیگه دارم. ببینم ...
13 تير 1391

انتقال مطالب از وبلاگ قبلی......

اولین سلام... سلام. این اولین نوشته من تو این وب لاگه همونطوری که گفتم. اینجا گاه نگاری ساختم برای دخترام و پسرام! هر وقت لازم باشه واسشون چیزی بنویسم میام اینجا. همیشه دوست داشتم 2 تا بچه داشته باشم. 2 تا دختر! نگار و نیکا. اسماشون رو هم انتخاب کردم. حتی حاضرم 2 قلو باشن!! :) حالا تا خواست خدا چیه!!! هر چی باشه دیگه فرقی نداره. فقط سلامتیش مهمه. انشالله سالم و سلامت به دنیا بیان. در حال حاضر بعد از 3 ماه اقدام، جواب مثبت آزمایشم رو گرفتم. دکتر که رفتم گفت هنوز نمیشه دقیق مشخص کرد چند هفتمه. واسه 2-3 هفته دیگه برام سونو نوشت تا همه چی دقیق بررسی بشه. من خودم از 2-6 بهمن که حساب میکنم تا الان تقریبا میشه 4 هفته. دیگه باید منتظ...
28 ارديبهشت 1391
1